سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

<\/h2>

 ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

 ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

 ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا

ساختن خانه های کوچک فانتزی توسط هنرمند ژاپنی خیلی زیبا


نوشته شده در  پنج شنبه 90/12/18ساعت  7:39 عصر  توسط رهام 
  نظرات دیگران()

 

   
عکس های الناز شاکردوست و پسر جوان !!
عکس های الناز شاکردوست و همسر جوانش
 

عکس های الناز شاکردوست و پسر جوان !!

عکس های الناز شاکردوست و پسر جوان !!

عکس های الناز شاکردوست و پسر جوان !!

عکس های الناز شاکردوست و پسر جوان !!

عکس های الناز شاکردوست و پسر جوان !!


نوشته شده در  پنج شنبه 90/12/18ساعت  7:29 عصر  توسط رهام 
  نظرات دیگران()

ایل قشقایی یکی از ایلات مهم ترک زبان ایران است :مرکز اصلی این ایل  فارس است . قشقایی ها در دوره های مختلف بتدریج به این سرزمین کوچیده و در آن ساکن شدهاند . حاج میرزا حسن فسایی در کتاب فارسنامه ناصری مینویسد : قشقایی ها طایفه ای از ترکان خلج بوده اند که از عراق عجم و ساوه به فارس کوچیده اند . قسمتی از این مهاجران در بلوک قونقری ( شهرستان آباده) ساکن و ده نشین شده اند که هنوز هم به ترکی سخن میگویند و بنام خلج نامیده میشوند . گروهی دیگر به زندگی کوچنشینی ادامه میدهند و به دو بخش خلج و قشقایی تقسیم میشوند . چون مهاجرت اینان به فارس حالت گریز و فرار داشته است ، به ( قاج قایی ) به معنی گریخته و فراری معروف شده اند . بعدها این واژه به قاش قا یی و قشقایی تبدیل میشود برخی عقیده دارند که قشقایی از قشقه به معنی چال و علامت سفیدی نقش شده است که بر روی پیشانی اسبان آنان وجود داشته است و نشانه قبیله آنان بوده است .

پاره ای از مورخان مسکن اصلی ایل قشقایی را آذربایجان و تبریز میدانند ترانه های فولکوریک قشقایی ها هم این نظر را تایید میکند .

بویول گده تبریزه – قنات ریزه ریزه

این راه به تبریز میرود و قناتش ریز ریز است.

 

.......................................................(1)

تمام قشقائیها شیعة جعفری هستند و به آداب و رسوم خود علاقه‌مندند. شاید بیش از پنج درصد آنان نماز نخوانند. یا اصلاً نماز را ندانند ولی به عرف و عادات خود سخت معتقدند. زبان مادری و اصلی قشقائیهاترکی است(ترکی قشقایی).

 

تاریخ و ایل قشقایی :

 

 ایل قشقایی ، یکی از بزرگترین ایلات ایران در همسایگی ایلات خمسه در استان فارس سکونت دارند سواحل جنوبی استان به شکل حاشیه ای به طول حدود 250 کیلومتر و عرض 30 تا بیش از 50 کیلومتر قلمرو گرمسیری ( قشلاق ) آنهاست قلمرو سردسیری ( ییلاق ) بیشتر در شمال استان و از نظر وسعت به مراتب کوچکتر از قلمرو گرمسیری و در حدود نصف آن است مناطق سردسیری بر خلاف قلمرو گرمسیری که همه یکپارچه و به هم متصل میباشند بیشتر پراکنده اند.

در محدوده فوق قشقایی ها و سکنه ایلات خمسه سکونت دارند . (3)  افرادی که در تاریخ ایل قشقایی مطالعاتی داشته اند نوشته اند که ایل قشقایی قبل از دوره صفویه از قفقازیه شمال ایران کنئنی نقل مکان دادند و سپس در زمان شاه عباس ( 998_1038) آنها را به فارس کوچاندند ، هر چند که طایفه فارسی مدان قبل از قشقایی ها در منطقه اقامت داشته اند و نامی از آنها برده شده (4) .

  در کتاب باورد تا ابیورد به نقل از مجمع تواریخ آورده شده است که : جد بزرگ قشقایی ها را امیر( قاضی شاه لو قشقایی ) میدانند و میگویند که نامبرده جمعی از ترکان قشقایی را بدور خود جمع نموده بر آنها ریاست میکرد ، فرزند زاده امیر قاضی به نام ( جانی آقا قشقایی ) بوده که از ساحب منسبان دربار شاه عباس محسوب میگردد . (5) و (پیمان) در مطالعات خود درباره قشقایی ها آورده است : در زمان سلطان محمد غزنوی در سال 396 (ه ق ) گروهی از ایلات خلج در خراسان و حوالی مرو ساکن بوده اند ، بعدها به علت بد رفتاری لشکریان محمود گروهی  از ترکان ( از جمله خلجها) به کرمان میروند و از آنجا به سبب تعقیب ماموران سلطان محمود به اصفهان و از آنجا به آذر بایجان میروند ، پس از آذربایجان به عراق آمده و به همراه عراقیها (ترکان ساکن دراین نواحی که مستقیما آمده بودند) اغلب اضطرارا به دامنه های جنوبی سلسله جبال زاگرس کوچ میکنند بدین ترتیب میتوان گفت اولین رسته های ترکان جنوب عراقیها و خلجها هستند که حدود یک هزار سال پیش از جیهون گذشته وارد ایران شدند و پس از نقل مکان و مهاجرت های متعدد به فارس آمدند و ایلات قشقایی ترک زبان را تشکیل دادند (6) و نگارنده فارسنامه ناصری منشا طایفه اینانلو ها را که گروهی از آنان قشقایی هستند و بیشتر آن از خمسه های فارس هستند را از ترکستان میداند که با مغل به ایران آمدند .(7) اما انچه مسلم و مبرهن است تیره های مختلف قشقایی به یکباره وارد فارس نشدند و بلکه دسته های مختلف آن به تدریج مهاجرت کرده اند و به هم پیوسته اند و نیرومند شده اند .(8)

 


نوشته شده در  چهارشنبه 90/12/17ساعت  5:17 عصر  توسط رهام 
  نظرات دیگران()


ز بهشت‌ که‌ بیرون‌ آمد،  دارایی‌اش‌ فقط‌ یک‌ سیب‌ بود. سیبی‌ که‌ به‌ وسوسه‌ آن‌ را چیده‌ بود.و مکافات‌  این‌ وسوسه‌ هبوط‌ بود.فرشته‌ها گفتند: تو بی‌ بهشت‌ می‌میری. زمین‌ جای‌ تو نیست. زمین‌ همه‌ ظلم‌ است‌ و فساد. و انسان‌ گفت: اما من‌ به‌ خودم‌ ظلم‌  کرده‌ام...
زمین‌ تاوان‌ ظلم‌ من‌ است. اگر خدا چنین‌ می‌خواهد، پس‌ زمین‌ از بهشت‌ بهتر است.خدا گفت: برو و بدان‌ جاده‌ای‌ که‌ تو را دوباره‌ به‌ بهشت‌ می‌رساند، از زمین‌ می‌گذرد، از زمینی‌ آکنده‌ از شر و خیر، از حق‌ و از باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خیر و حق‌ و صواب‌ پیروز شد، تو بازخواهی‌ گشت......... وگرنه..........!!!
و فرشته‌ها هم‌ گریستند.اما انسان‌ نرفت. انسان‌ نمی‌توانست‌ برود……انسان‌ بر درگاه‌ بهشت‌ وامانده‌ بود. می‌ترسید و مردد بود. و آن‌ وقت‌ خدا چیزی‌ به‌ انسان‌ داد. چیزی‌ که‌ هستی‌ را مبهوت‌ کرد و کائنات‌ را به‌ غبطه‌ واداشت.انسان‌ دست‌هایش‌ را گشود و خدا به‌ او «اختیار» داد.خدا گفت: حال‌ انتخاب‌ کن. زیرا که‌ تو برای‌ انتخاب‌ کردن‌ آفریده‌ شدی. برو و بهترین‌ را برگزین‌ که‌ بهشت‌ پاداش‌ به‌ گزیدن‌ توست.عقل‌ و دل‌ و هزاران‌ پیامبر نیز با تو خواهد آمد تا تو بهترین‌ را برگزینی.و آنگاه‌ انسان‌ زمین‌ را انتخاب‌ کرد. رنج‌ و نبرد و صبوری‌ را.و این‌ آغاز انسان‌ بود.


 


نوشته شده در  چهارشنبه 90/12/17ساعت  5:3 عصر  توسط رهام 
  نظرات دیگران()

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست


نوشته شده در  چهارشنبه 90/12/17ساعت  4:56 عصر  توسط رهام 
  نظرات دیگران()

داستان عشق واقعی

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت


نوشته شده در  چهارشنبه 90/12/17ساعت  4:49 عصر  توسط رهام 
  نظرات دیگران()

عکسهای جذاب و دیدنی

عکسهای جذاب و دیدنی

عکسهای جذاب و دیدنی

عکسهای جذاب و دیدنی

عکسهای جذاب و دیدنی

عکسهای جذاب و دیدنی

عکسهای جذاب و دیدنی


نوشته شده در  چهارشنبه 90/12/17ساعت  4:45 عصر  توسط رهام 
  نظرات دیگران()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
قیمت خودرو
اروپا به عصر الاغ ها بازگشت!+عکس
روابط جنسی در یکی دو سال اول دوستی
عکس/ضربه رونالدو از زیر پای نکونام وارد دروازه میشود
کودکی عادل فردوسی پور/عکس
دامادی که پای سفره عقد زن از آب درآمد + عکس
شیوه عجیب اعتراض زنان در اکراین +تصاویر
[عناوین آرشیوشده]